خانه عناوین مطالب تماس با من

ღ×ღیا صاحب الزمانღ×ღ

ღ×ღیا صاحب الزمانღ×ღ

روزانه‌ها

همه
  • شاهرخ خان
  • زهرا جون

پیوندها

  • زهرا جون
  • بهاره جون
  • بچه های اسلام شهر
  • دختر کاغذی
  • طلا
  • نوای تنهایی
  • گمشده در رویاتری
  • سارا
  • شعر عشقی
  • قالب
  • حمید
  • روزی که بیایی...
  • باران
  • باقیا(زهرا)
  • آرچر
  • just kiss (شیوا جون)
  • قلب زخمی
  • شکلاتی برای تو
  • فقط به جرم دوست داشتن (الی جون)
  • PANDA
  • ღنامه هایی که به دست پستچی زمان سپرده شدღ
  • کلبه عاشقانها
  • سرگرمی
  • آشیانه ی عشق
  • یک لحظه مکث
  • نماز
  • PC PISHTAZ
  • ☺...سه نقطستان...☺
  • گل نرگس
  • دکلمه های رضا پیربادیان
  • زهرا جون وبلاگ خطرانگیز
  • مـــــــــــادرانـــــه !!!

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • یا زهرا...
  • [ بدون عنوان ]
  • «شعر امام زمان»
  • خداوندا..
  • خنده دار
  • بابام میگه..
  • عکس و نوشته های بامزه و خنده دار!
  • عکس و نوشته های بامزه و خنده دار!
  • خدایا !
  • ...
  • احترام به آدم
  • ادامه خاطره 5
  • خاطره5
  • ...
  • حرف دل...

بایگانی

  • فروردین 1393 1
  • آذر 1392 1
  • مهر 1392 1
  • شهریور 1392 1
  • مرداد 1392 2
  • تیر 1392 9
  • خرداد 1392 5
  • اردیبهشت 1392 4
  • فروردین 1392 1
  • مهر 1391 1
  • خرداد 1391 8
  • اردیبهشت 1391 6
  • فروردین 1391 8
  • اسفند 1390 3
  • بهمن 1390 5
  • دی 1390 8
  • آذر 1390 2
  • آبان 1390 3
  • مهر 1390 1
  • شهریور 1390 1
  • مرداد 1390 2
  • تیر 1390 11
  • خرداد 1390 5

تقویم

فروردین 1393
ش ی د س چ پ ج
1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31

آمار : 42759 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • فقط 7 دقیقه شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 12:58
    دوستان مهربونم، اگه امکان داره فقط 7 دقیقه از زمانتون رو به خوندن این داستان کوتاه اختصاص بدید. عصر یک روز پاییزی بود. من افسرده در دامنه ی کوھی قدم می زدم و صدای خش خش برگ ھا در گوشم نجوایی خوش داشت. از دور مردی را دیدم، در گوشه ای چمباتمه زده و سر بر زانوی خویش داشت. حوصله کسی را نداشتم. راھم را کج کردم، اما گویی...
  • گاهی اوقات ... شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 12:34
    به نام خدا گاهی اوقات آدم باید خیلی چیزارو عوض کنه... زندگیشو... طرز فکرشو... رفتارشو... شاید ما مقصریم...کسی چه میدونه..؟! گاهی اوقات یه عکس چه قدر به آدم آرامش میده... گاهی اوقات یه عکس تو رو میبره به اون روزایی که بی دغدغه شاد بودی... روزی که بزرگترین غم زندگیت شکستن نوک مدادت بود... گاهی اوقات باید خودتو رها...
  • یا امام هادی... جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1391 22:20
  • همینطوری... پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1391 01:34
    چقدر بد که بخوای گریه کنی اما نتونی چقدر بد که یه کیو دوست داشته باشی صداشو نتونی بشنوی وچقدر بد که همش به یاد یکی با تکه پارچه به نام عروسک خوابت ببره دل من جـــــــــاده که نیست هر از گاهی که تنها مانـــــــــدی... در فکر عبـــــــــورش باشـــــــی هروقت هم خواستی دور بزنی خانه دل من یک خیابان یک طرفه است .برگشت...
  • اولین روز بارانی... جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 18:25
    اولین روز بارانی را به خاطر داری؟ غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم و به شالاپ شلوپ‌های گل آلود عشق ورزیدیم. دومین روز بارانی چطور؟ پیش‌بینی‌اش را کرده بودی چتر آورده بودی من غافلگیر شدم سعی می‌کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملاً خیس بود سومین روز چطور؟ گفتی سرت درد میکند حوصله نداشتی سرما بخوری چتر را...
  • تنهایی یعنی ... پنج‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1391 00:42
    تنهایی یعنی تو خونه گوشیتو رو سایلنت نذاری تنهایی یعنی قبل از خواب به گوشیت بگی شب بخیر گوش کوب تنهایی یعنی روز ولنتاین تو اینترنت جوک سرچ کنی تنهایی یعنی وقتی بیرون میری چ گوشیت پیشت باشه چ نباشه فرقی نکنه بحالت تنهایی یعنی وقتی گوشی‌تو میدی دسته بابات استرس نداشته باشی تنهایی یعنی صدای اس ام اس گوشیت که میاد نخونده...
  • تو مرا به بازی کشاندی ... شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 22:54
    تو مرا به بازی کشاندی و من عاشقانه همبازی ات شدم تقلب کردی و من چشم‌هایم را بستم تا فکر کنی تو برنده ی بازی بودی اما غافل بودی که از پشت پلک‌های بسته‌ام عاشقانه دستت را خوانده بوده ام.....!
  • فرشته ای ... سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 16:22
    روزی قومی، فرشته ای را دیدند که در یک دست مشعلی دارد و در دست دیگرش سطلی آب . ازاو پرسیدند : این چیست که با خود حمل میکنی ؟ پس از لحظه ای سکوت نفسش را بیرون دمید و گفت : میروم تا با این مشعل بهشت را به آتش بکشم و با این سطل آب ، جنم را خاموش کنم ... . و آنجا بود که آن قوم به گریه افتادند و رستگار شدند... . هر کسی این...
  • پروازت... سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 16:10
    پروازت را دیدم عاشقت شدم. من نیامدم تا جلوی پرواز ترا بگیرم. پرواز کن ... بگذار با دیدنت در خود غرق شوم ! برای این انتخاب.....
  • یا علی... چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1391 00:51
    یا علی رفتیم بقیع اما چه سود هرچه گشتم فاطمه انجا نبود یا علی قبر پرستویت کجاست؟ ان گل صدبرگ خوشبویت کجاست؟ هرچه باشد من نمک پرورده ام دل به عشق فاطمه خوش کرده ام حج من بی فاطمه بی حاصل است فاطمه حلال صد ها مشکل است شهادت حضرت فاطمه برشما خوبان تسلیت باد
  • شام اخر... چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 01:05
    ما چند تا دوست بودیم دوران بچگی با همه خوب و بدیهایش زود گذشت مثل باد .تنها چیزی که با قی موند خاطره هایی بودن که از ما چند نفر بر جا مانده بود نفر اول زود راه زندگیشو پیدا کرد با اولین خواستگار ازدواج کرد ماندیم من و3نفر دیگر نفر دوم ادم عجیبی بود قلب رئوفی داشت اما زود بروز نمیداد یک روز امد وگفت من هم رفتم به همین...
  • دلم میخواد ... دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 21:20
    دلم میخواد ببینمت بازم بخندی تو نگام آخه فقط تو میدونی از زنده بودن چی میخوام دلم بهم میگفت تورو میشه یه جور دیگه خواست آخه فقط قلب توئه که با من اینقدر سر به راست از تو دلگیرم که نیستی کنارم .. من دارم می‌میرم تو کجایی من باز بی قرارم میدونی جز تو کسی رو ندارم .. باورم نمیشه اینقدر آسون رفتی از کنارم
  • ۲ داستان کوتاه... چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 18:46
    پسر جوان پیرمرد را به دیوار چسبانده بود و ناسزا می‌گفت. پیرمرد تقلا می‌کرد تا خودش را از دستان پسر رها کند. چند رهگذر کنار پیاده‌رو ایستاده بودند و تماشا می‌کردند. مردی تنومند جلو رفت. آن‌ها را جدا کرد، یقه پسر را گرفت و با عصبانیت فریاد زد: «خجالت بکش سن پدرتو داره». پیرمرد که چشم‌هایش پر از اشک بود با صدایی لرزان...
  • آنه! چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 18:39
    آ نه ! تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت وقتی روشنی چشمهایت در پشت پرده های مه آلود اندوه، پنهان بود . با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت از تنهایی معصومانه دستهایت . آیا میدانی که در هجوم درد ها و غم هایت و در گیر و دار ملال آور دوران زندگیت حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود . آنه ! اکنون آمده ام تا دستهایت را...
  • سرکاری چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 00:55
    زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند. یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد. فردا صبح یک...
  • هـرگــاه... شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1391 22:45
    هـرگــاه از شدت تنهـــایـی ،بــه سـرم هــوس اعــتـمــادی دوبــاره می زنــد ، خنــجــر خـیــانــتی را کــه در پشـتــم فــرو رفـتــه در مـی آورم ، می بــوسمـش ، ... انــدکـی نـمــک بــه رویــش میــپــاشــم دوباره بر سرجایش می گذارم ، از قـــول مــن بــه آن لـعـنـتـی بـگـویــیــد ، " خیالــــش تــخــــت " ......
  • پ ن پ 1 شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1391 22:24
    Normal 0 false false false false EN-US X-NONE FA ساعت 7 صبح داییم به گوشیم زنگ زده برداشتم میگم: بــــــــله!؟ میگه اِ خواب بودی؟ پـَـَـ نَ پـَـَــــ سر صبحی صدامو شکل داریوش کردم حال کنی! **************** دوستم اومده صاف رفته نشست رو بالشم! میگم:راحتی‌؟ میگه: بلند شم یعنی‌! میگم: پـَـَـ نَ پـَـَـــ بشین قالب باسنت شه...
  • سال نو مبارک... چهارشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1391 01:39
    سیب شود رویتان،سرخ و سپیدوقشنگ.سبزشود جانتان،سبزوبلندوکمند. سیرشودکامتان،ازکرم کردگار.سکه شود کارتان، روزیتان برقرار. ماهی عمرت بود ،پرحرکت پرتلاش.غم بشودسنجدی، رخت ببندد یواش.پرزحلا وت شود،چون سمنوزندگی، غرق سعادت شود، شیوه این بندگی. سال نو مبارک
  • داستانه عاشقانه... یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 20:24
    دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می...
  • عشق چیه؟ یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 20:44
    یه سوال: عشق چیه؟ ممنون میشم بگید.
  • عشق چیه؟ یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 16:44
    یه سوال: عشق چیه؟ ممنون میشم بگید.
  • HAPPY Valentine's Day دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 14:58
    بخاری روی شمعک، با پول توی قلک، تو سرمای زمستون، برات هدیه خریدم، تا که بگم عزیزم، شیرینی مثل پشمک، با دنیا نازو چشمک، ولنتاینت مبارک همه به زخمشون دستمال میبندن اما من به زخمم دل بستم ! ولنتاین بر زخم زندگیم مبارک!!!! واسه روز ولنتاین دوتا ستاره تقدیمت می کنم یه ستاره پر بوسه که دلم بی تو نپوسه یه ستاره پر امید واسه...
  • HAPPY Valentine's Day دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 14:58
    بخاری روی شمعک، با پول توی قلک، تو سرمای زمستون، برات هدیه خریدم، تا که بگم عزیزم، شیرینی مثل پشمک، با دنیا نازو چشمک، ولنتاینت مبارک همه به زخمشون دستمال میبندن اما من به زخمم دل بستم ! ولنتاین بر زخم زندگیم مبارک!!!! واسه روز ولنتاین دوتا ستاره تقدیمت می کنم یه ستاره پر بوسه که دلم بی تو نپوسه یه ستاره پر امید واسه...
  • بی وفا... پنج‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1390 23:54
    خدا حافظ ای همنشین همیشه خداحافظ ای داغ بر دل نشسته توتنها نمی مانی ای مانده بی من تو را می سپارم به دل های خسته
  • خدایا ... شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 18:27
    خدایا از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار. نگاهی ، یادی ، تصویری ، خاطره ای برای هنگامی که فراموش خواهیم کرد روزی چقدر عاشق بودیم
  • ماله من... سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 01:07
    به دلتنگی هایم دست نزن می شکند بغضــم یک وقت !! آنگاه غرق می شوی در سیلاب اشکهایی که بهانه ی روان شدنش هستی !! . . . خیلی دلم واست تنگ شده با اینکه بعضی موقعه ها در کنارمی ولی برای من و ماله من نیستی!
  • خدایا قلبم گرفته سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1390 12:14
    خدایا قلبم گرفته ، قلبم از نامردی ها گرفته ، قلبم از آدمای دو رویی که میگن دوست دارن ولی در پشت چهر ه ی واقعیشان دروغی پنهان است گرفته ،قلبم از بی معرفتی ها ، از خیانت هایی که میکنن و برای پنهان کاری هزاران دلیل دروغ میارن ، از عشق های دروغی ، از حرفای به ظاهر زیبا ولی به دروغ گرفته یک قلب مگر چقدر طاقت داره که بتونه...
  • دلتنگی... سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1390 12:12
    دلتنگی من.. روز تنهایی من... روز نیلوفری یاد تو بود یاد لبخند نگاهت ... یاد رویایی آغوش تو بود روز تنهایی من... چهره سرد زمین یخ زده بود گره مردمک چشم تو باز به نگاه شب تنهاییمان زل زده بود روز تنهایی وغم.! قدر دلتنگی من... آســـمان پــیدا بود ..... ... آخرین قطره اشکت .. روی بیراهه ی ذهنم لغزید یـــــــــاد...
  • السلام علیک یا اباعبدالله... جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 13:33
    چهل روز گذشت. نه اشک‎ها در چشم دوام آوردند، نه حرف‎ها بر زبان! روایت درد، آسان نیست. خاکهای بیابان می‎دانند که سیلی آفتاب یعنی چه؟تشنگی را باید از ریگ‎های ساحل پرسید تا بگویند آب به چه می‎ارزد؟ عبد توام اگر ز کرم باورم کنی پا بر سرم بنه که ز عالم سرم کنی یا همچو شمع سوخته کن، قطره قطره آب یا شعله ای ببخش که خاکسترم...
  • خدایا... جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 11:40
    چرا بارون نمیاد؟ همه بغضشون گرفته چرا بارون نمی یاد؟ لیلی مرد از غم دوری چرا مجنون نمی یاد؟ روی ماهش کجا پنهون شده اون رفته کجا؟ چرا از اون ور ابرا دیگه بیرون نمی یاد؟ نیتت رو واسه فال قهوه کردم عکس چشمهای قشنگت توی فنجون نمی یاد منو کشتی تو با اون خنجر دوریت عجیبه چرا از این دل دیوونه یه کم خون نمی یاد؟ مگه تو بی...
  • 89
  • 1
  • صفحه 2
  • 3