ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
چهل روز گذشت. نه اشکها در چشم دوام آوردند، نه حرفها بر
زبان! روایت درد، آسان نیست. خاکهای بیابان میدانند که سیلی
آفتاب یعنی چه؟تشنگی را باید از ریگهای ساحل پرسید تا بگویند
آب به چه میارزد؟
عبد توام اگر ز کرم باورم کنی
پا بر سرم بنه که ز عالم سرم کنی
یا همچو شمع سوخته کن، قطره قطره آب
یا شعله ای ببخش که خاکسترم کنی
عمری به زخم های تنت گریه کرده ام
تا وقت مرگ، خنده به چشم ترم کنی
لینکت کردم عزیززززززززززززززم

سکوت
من که تغییری نمی بینم اینجا.